loading...

من بویِ دارچین میدهم

گاهی برای خودم می نویسم گاهی برای هیچکس

بازدید : 289
سه شنبه 12 آبان 1399 زمان : 7:41

یادمه شش ساله که بودم با فاطی دوست شدم یار دبستانی من محسوب میشه، توی برهه‌‌‌ای صمیمی‌ترین دوستم بود، اگه اونموقع‌ها بهم میگفتن یه روز میرسه که بین تو و فاطی قراره کلی فاصله بیفته هیچوقت باور نمیکردم، ولی واقعیت اینه که چهار پنج سالی میشه که دیگه باهم صمیمی‌نیستیم و از هم دیگه هیچ خبری نداریم، نمیخوام زیاد وارد جزئیات بشم چون یاد گرفتم که هرکی رو هرطوری که هست بپذیرم، اگه نتونستم بپذیرمم ترجیح میدم ازشون دور باشم، فاطی از همونا بود که پنج سال پیش ایگنورش کردم و به طور کلی گذاشتمش کنار و ازش دور شدم :) امروز زنگ زده بود، یک سال بود که باهاش صحبت نکرده بودم، یه چندتا سوال درباره‌ی یه موسسه‌‌‌ای داشت، سعی کردم خوب راهنماییش کنم، یه کم باهم صحبت کردیم، از روابطم میپرسه، کاملا جدی بهش میگم " والا ما دیگه سنمون از رل بازی و لاس زدن گذشته، نکستمون باید بی‌نهایت واجد شرایط باشه و مرد زندگی باشه اصن" میگه "همه‌ش همینو می‌گیم ولی باز گیر یه لاشی یکی دو روزه‌ای می‌افتیم" برا این حرف‌هاش کلی میخندم و چند دیقه بعد قطع میکنم، و به این فکر میکنم حالِ پریشان امشبمو به جز فاطی هیچ دلقک دیگه‌‌‌ای نمیتونست خوب کنه

معرفی کتاب خورشید نبوت
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی